یاسینیاسین، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

یاسین فرشته کوچولوی خدا

نقاش کوچولو

همیشه اولین بارها برای همیشه در ذهن می مونند. منم سعی می کنم همیشه اولین های یاسین رو براش بنویسم نه همشو اونایی که شیرین تره و همراه با خرابکاری . شنبه شب(27 آبان) تو اتاق یاسین داشتم لباس زمستونی ها رو در می آوردم آخه هوا خیلی سرد شده. یاسینی و بابا هم داشتن تلوزیون نگاه می کردن. یکی از لباسای بابایی پاره شد نخ و سوزن آوردم که بدوزم یاسین هم اومد پیشم یه کم نشست بعد رفت یه 10 دقیقه ایی صداش در نیومد و ساکت بود و منم مشغول دوخت و دوز. یه مرتبه یه صدای فیس فیس به گوشم رسید. اول برای خودم نذاشتم دیدم داره بیشتر میشه. بابایی رو صدا کردم گفتم ببین یاسین کجاست گفت به دیوار تکیه داده نشسته. خیالم راحت شد. بعد از چند دقیقه دوباره اون صدا...
28 آبان 1391

مناجات

ستایش آن خدایی را که او را می خوانم و او مرا اجابت می کند، هر چند وقتی او مرا می خواند، کاهلی می کنم. ستایش آن خدایی را که برای هر حاجتی، هر گاه او را ندا کردم و برای راز و نیاز با او خلوت کردم، بدون هیچ واسطه ای حاجتم را برآورده می کند. ستایش آن خدایی را که با من کمال دوستی را ادا فرمود، با آن که از من بی نیاز بود. و سپاس خدایی را که از خطا و گناهانم با بردباری گذشت، گویی که گناهی از من سرنزده است. پس خدای من محبوب ترین موجود، نزد من است و به حمد و ستایش سزاوارترین همه ی عالم... ...
21 آبان 1391

حنانه کوچولو تولدت مبارک

١٧ آبان امسال دنیا آغوش خودش رو به روی یه دختر کوچولوی ناز باز کرد و صداهای گریشو به نظاره نشست. حنانه کوچولو بعد از 9 ماه انتظار خاله مرسده و داداشش حسین جون به دنیا اومد. یه دختر ناز کوچولوی خوشگل. خاله مرسده تولد حنانه مبارک. خسته نباشی     ...
14 آبان 1391

تولد رضا

شب جمعه تولد رضا، پسر عمه یاسین بود. جای همه نی نی های خوشگل خالی بود. ما ساعت 7 شب رفتیم خونه عمه افسانه. ( آخه می دونین ما همه مامان خورشید، عمه افسانه، عمه طلیعه و ما همه با هم تو یه آپارتمان خانوادگی زندگی می کنیم) از اول یاسین طلا که کوچولوترین عضو خانواده هست و همه هم دوسش دارن شروع کرد به ناز کردن و دل همه رو بردن . دنبال رضا دویدن( آخه رضا رو خیلی دوست داره) تا موقع کیک بریدین داشت برای خودش بازی می کرد تا کیک  رو آوردن تندی رفت پیش کیک و از جاش تکون نخورد . یواشکی که هیچکس جز من حواسش نبود یه ناخنک کوچولو به کیک زد وخامه رو مالید به شلوارش  دستشم روش گذاشت که کسی نبینه  از دست شیطونی های این پسر اینم عکساش: ...
14 آبان 1391
1